سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عکس دختر

سامان-بدون حاشیه می رم سر اصل مطلب....نامزدم 2سال پیش تو عکس دختر یه سانحه ی رانندگی،فوت می کنه..راننده زده و در رفته..بدونه اینکه ردی عکس جدید از خودش جا بزاره...تحقیق کردم...آنجلا(نامزدش)منشی ویلیام بوده...یه سری مدرک بر علیهش که توسط سایت عکس جمع می کنه..که اگه به دستِ پلیس می افتاد..%100 حکم اعدامش صادر میشد...ویلیام متوجه این قضیه میشه و آنجلارو از دور خارج می کنه...حالا می خوام اون مدارکو پیدا کنم و انتقاممو ازش بگیرم... -اسمش دوست داشتن نیست...بهش وابسطم...وقتی یه مدت با کسی زندگی کنی..معلومه بهش وابسطه میشی...بخصوص تو غربت جز اون کسی رو نداشته باشی...درسته باهاش رابطه ی صمیمی نداشتم...اما بهش عادت کردم...

+یه جیغ بنفش کشیدوقطع کرد...ای جان چه لذتی داره این حرص می خوره....رفتم تو اتاقش،گوشیشو گذاشتم کنارش...اومدم عکس پروفایل اینستاگرام پیش رکس...یکم باهاش بازی کردم...به سامان اس دادم... +دوید رفت...سطل همسایه بغلی رو کش رفتم..با 1000 بدبختی تو سطل آتیش روشنو یه جا که دید نداشته باشه قایم کردم...نزدیکای در ورودی نشستم...ویکی داشت باعجله میومد...از جام بلند شدم رفتم کنار...توپو برای رکس پرت کردم...دوید..پاش گرفت به طناب..دویدن هماناو سطل رو کله ویکی ریختن همانا...شک زده،وایساد... یه دفعه نمی دونم صدای...انفجار بود...شلیکِ گلوله بود...هرچی که بود...من به نوبه ی خودم گرخیدم...سامان اسلحشو در آورد...این ورو اون ورو نشونه می گرفت..منم ویکیو پرت کردم رو شمشاداوخودمم افتادم روش..1مین صدا ادامه داشت و قطع شد...تا تونستم ویکیو از قصد له کردم... عکس خفن اگه میشد گردنشم می شکستم...دوروبرو دیدی زدم.

 

عکس پروفایل اینستاگرام

 

بچه کوچیکه رو دیدم با دستش یه چیزی نشون داد...غیرتی شدم...نیم خیز شدم برم بکوبم تو دهنه بچه هه...کثافت به من بیلا...هر چند به زبون اینا به علامت موفقیت و پیروزیه...عیبی نداره...دمت گرم..پس نیم وجبی کارِ تو بود؟؟؟ +چشماش بسته بود..چند تا زدم تو گوشش...خاک بر سر بیهوش شده..احمق میره شهربازی،سوار اون وسیله ها میشه... +سیریشو بلند کرد...برد تو...منم اطرافو دیدم...خبری از کسی نبود،رفتم پیشه پسرِ،بایه پسر هم سنو سال خودش وایساده بود...بلندش کردم،رو لپش 2تا ماچ آبدار کاشتم...

+بلند شد رفت بالا...منو سامانم دنبالش...یه راست رفت سر وقته پرهام،درو باشدت باز کرد..بیچاره خواب بود6متر پرید...ویکی پرید تو تختو شروع به زدن پرهام ننه مرده کرد...سامان خواست بره جلو..دستشو گرفتم...ویکی با صدای جیغ جیغوش: ویکی:کثافت...آشغال...هرزه...به من خیانت می کنی؟

+مردِ انقدر قشنگ تحویلمون گرفت که گرخیدم...بدون اینکه توجهی به ما کنه...رفت نشست رو یه دانلود عکس hd مبل تکی..پاشو انداخت رو پاش وپیپشو فندک زد...مام عین الاغ بلاتکلیف وایساده بودیم...خیلی بهم برخورد..یه ماچی...بوسی...دستِ نوازشی...عجب احمقیه...نا سلامتی به خاطرِدخترت خودمونو جر دادیما..(البته به خاطر پرهام نه این ببو گلابی)اخمامو تو هم کردم... بی شخصیتا دریغ از یه چیکه آب....خیلی محترمانه بیرونمون کردن...سامان گوشه ای ماشینو نگه داشت... از صندوق کولمو برداشتم و دوباره راه افتاد.... چرا این کارو کردی؟؟مگه نمی دونی من نمی تونم بیام؟آخه یکی نیست بگه..ننت بادیگاردِ..بابات بادیگاردِ که تو می خوای این کاره شی.یا اگه گفت منم میام چی...بر فرض قبول کنه...تا آخر عمرم که نمی تونم قایم شم...اینا خطر ناکن نمی بینی با اسلحه تهدیدشون کردن؟ سامان-بهار هیچی نمی شه ...فقط یه مدته...تحمل کن،به خاطر زندگیت...به قول خودت همه چیو بسپار به زمان...

مدیونی؟؟؟در عجبم...این یارو با این همه دب دبه و کب کبه،می خواد ما باریگاردِ دخترش شیم.سامان-ای عکس فول اچ دی بابا چه می دونستم شم پلیسی تو دیر کار می کنه....گفتم میریم یه مدت قاطیشون...چون پولدارن جاهای باکلاسی میرن...ما هم به هوا اونا...خوش می گذرونیم... زرشک..... به همین خیال باش ...از کجا می دونی شاید دارن تعقیبمون می کنن؟از آینه ماشین نگاه کرد...بلـــــــه بلاخره....عاقبت این فیلم پلیسیا به درد خورد.